کد مطلب:314892 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

ذکر یا ابوالفضل مرا در جبهه نجات داد
عملیات والفجر 4 بود در منطقه پنجوین عراق كه جنگلی بود. گردان ها بر تپه هایی كه به نام نامی پنج تن آل عبا نامگذاری شده بود، مستقر شده، پدافند كردند. آتش دشمن از هوا و زمین بسیار سنگین بود، حتی نماز صبح را نشسته به چكمه تیمم خواندیم.

بنده علاوه بر این كه طلبگی و تبلیغ را انجام می دادم امدادگر نیز بودم و مجروحان را پانسمان می كردم. وقتی آفتاب بالا آمد تیر و تركش مثل باران می بارید. به دلایلی قرار شد عقب نشینی كنیم. در شب عملیات هر كسی ذكری و وردی داشت، یكی سوره واقعه می خواند، دیگری یس، یكی آیه ی الكرسی، یكی انا جعلنا، یكی می گفت: یا حسین، با ابوالفضل منطقه جنگی بود و دارای تپه هایی با فراز و نشیب زیاد. دشمن آن قدر نزدیك شده و محاصره را تنگ كرده بود كه آنها پایین تپه ها و ما بالای تپه ها كه اگر كسی از بالای تپه سر می خورد چون یكپارچه شن و ماسه بود و می رفت تا پایین و دشمن او را به راحتی دستگیر و اسیر می كرد. من به جهت این كه كسی اسیر دشمن نشود بلند فریاد می زدم: بچه ها در عقب نشینی كسی جا نماند كه یكدفعه پایم سر خورد وشن و ماسه مرا می



[ صفحه 438]



برد پایین. با خود می گفتم: «الآن اسیر دشمن می شود»

همین طور كه به طرف پایین می رفتم به بوته كوچكی برخوردم، به حكم الغریق یتشبث بكل حشیش (غریق شونده ممكن است برای نجات به هر علفی هم چنگ بزند.) چنگ زدن من هم به آن بوته به ظاهر خنده دار بود ولی این چنگ زدن با ذكر «یا ابوالفضل» همراه شد. ناخودآگاه فریاد زدم «یا ابوالفضل» كأنه آن بوته ستونی استوار شد. یكی دو قدمی، خود را به بالا كشیدم و دست را رساندم به ریشه درختی كه از شن و ماسه بیرون زده بود تا نجات یافتم. این جریان را در خانه نقل كرده بودم. هر گاه برای رفع مشكلات به پدرم می گفتم برایم دعا كن می گفت: نگران نباش، همان كسی كه تو را در جبهه نجات داد حالا هم عنایت می كند. آری رشته محبت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) حبل متینی است كه در دنیا و آخرت باعث نجات متمسكان به آن می باشد.